غیرت دارم روی خاطراتمان....
برای هرکسی تعریفشان نمیکنم...
تو فقط مرد باش و انکارشان نکن...
گفتند:گرسنگی نکشیدی عاشقی یادت بره...!
روزه گرفتم تا فراموشت کنم
اما...
شدی دعای افطار و حاجت سحرم....
چقدر پیراهن های مردانه پشت ویترین مغازه ها قشنگند...
تو را که در آن ها تصور می کنم
وسوسه خریدنشان به سرم می زند...
می بینی؟
فقط مانده بود این ها نبودنت را به رخم بکشند که کشیدند...
برای یک ماه نبودنت را "سکوت " میکنم...
افطار با یک "عکس"
سحر با یک "خاطره" ....
گناه" شکستن "روزه های امسالم پای" تو"
این" رمضان" باید هرروز غمت را "بخورم "....
مـــــادر بزرگ خیال می کند
هرچـه بیشتر برایش قــرص بنویسند بیشتر زنـــــده می مانـد !
مثل من ..
کــه خیال می کنـم هر چـه بیشتر برایت گریه کنم !!
دروغ بـه خـوردمـان دادنـد دیــروزی هـا ...
امــروز دلـღـی بــه دلـღـی راه نـدارد !
بغـ ـل کـن زانــویت را " مـحکــم " ؛
امشبــ ـ ـ را هــم بـا " بغــ✘ــض " بخوابـ ـ ـ ...
شـب کـه میـشود ...
نــبـودن هـایـت را
زیـر بـالـشـم مـیـگـذارم
و شجـاعـتـم را زیـر سـوال مـیـبـرم ...!
دوام مـی آورم تـا فـردا ؟
ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !
ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ
ﺷﺪ .
ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . . .
خـواسـتـم بـگـویــم بـه جــهـنـم کـه رفــتـی ...
دیــدم واژه ی بــهـتـری هــم وجـــود دارد !
" بـه هــمـیـن روزهــای مـــن کـه رفــتـی "
من مردی را میشناسم که تمام دو راهی های من را ترمز میکند
و آیینه اش را تنظیم میکند درست روی "نگاه من"...
سبز که میشود تمام قرمز ها را رد میکند!!
اما...هنوز باور ندارد که من از آنچه در آیینه میبیند به او "نزدیکترم"...
مــُحــکــَمـ راهـ بــــرو دختر ...
تـــو عـــآشـِـق شـُــدے ...
جَــنــگـــیـــدے
و ...حــالا..
تـَــنــهــایـــے!
سَـــرتـــو بِـــگــیـــر بـــالا ...
اون لــیـــاقـــتــ جـَــنــگــیـــدن نـــداشــتـ..
فکـــــر تنـــــ ـــــم را ;
از ذهنـــــت بیـــ ــرون کـــــن ...!
تنهـــــا لحظــــــ ـــه ای !!!
حالـــــادوبــ ـــاره بگـــــو ...
بـــ ـــاز هــــــــم دوستــــــ♥ــــم داری ..........؟!!!
چه حس بدیست
با تمام احساست
به دیدن کسی بروی
که خودش را آماده کرده تا به تو بگوید
دیگر ...
دوستت ندارد!
من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی
که سُر نخوری !
که گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای ..
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ،
عاشق تــوام …
نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ،
به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی ،
نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی ،
به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی ،
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی ، بی وجدان...
ایـــטּ منـــم ..
دختــرے تنــــها
با قلـــــــــبے شڪــستـﮧ در دسـت
کـﮧ نیـــمـﮧ اش را دســت او گـــــــم ڪـرده اســت
به او بگویــید برگــردد
با او ڪــارے ندارم ...
فقط میــخواهم نیــمـﮧ ی دیـگر قلبــم را گـــداۓ ڪـُـنــَـ م !
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر...