عنوان وبلاگ زیر سیل اشک های نویسنده جان داد...

عنوان وبلاگ زیر سیل اشک های نویسنده جان داد...

کسی که این وبلاگ بخاطرش متولد شد به سادگی یک لبخند همه چیز را تلخ به پایان برد...
عنوان وبلاگ زیر سیل اشک های نویسنده جان داد...

عنوان وبلاگ زیر سیل اشک های نویسنده جان داد...

کسی که این وبلاگ بخاطرش متولد شد به سادگی یک لبخند همه چیز را تلخ به پایان برد...

حال این روزهای من...


اینجا آرامگاه بغض های کهنه است

کمی سکوت...

اگر بیدار شوند درد دارند لعنتی ها…



تمام ترسم از این است
که یک شب، بخواهی به خوابم بیایی،!
و من، مثل هرشب
"بیدار" در ""فکر تو باشم ""....

رد پایت....



 

 


تَفـ ـآوُتــ ـ رآ بِبـ ـین !

تــو اَز کِنـ ـارِ مَـ ـن بـی تَفــ ـآوُتــــ عبـــ ـور میـــکُنـی

وَ مـ ـَن وَقــ ـتی رَدِ پآیَتـــ رآ میبینَمـ
بُغــض میکُنَمـ...!!!

 

مثل همیشه....


باز هم مثل همیشه که تنها میشوم
دیوار اتاق پناهم میدهد...
بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی....




چقدر سنگین است تکلیف "نبودن هایت"....

بی حضور دستهای گرم تو دست هایم را نمیخواهم دگر....

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه‌های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه‌هامو ندیده....

جا ی دست هایم جا مانده .....



گذشت....
اما بدان بعد از من هرکس را که از پشت در آغوش بگیری
در گودی کمرش شکمی را احساس خواهد کرد که من
"دستهایم را روی آن جا گذاشته ام"....

راستی دستهایمان چقدر به هم می آیند....




فشار آرام دستهایت را دوست دارم ؛

وقتی که مردانگیت را به رُخ انگشتانم می کشی ...
.
.
.

تڪیـﮧ گـآهَم بآش !




میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבمِ حَسـوב شَهـر رـآ





تـو هـَم حـِس کنـی




ایـن مَرבم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב



בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم می آینـב !

لعنتی....


هی فلانی!!!

تمام لحظه هایی که سرگرمی ات بودم...

زندگی ام بودی...

خاطره هات منو خسته ام کرده....



  غیرت دارم روی خاطراتمان....


       برای هرکسی تعریفشان نمیکنم...


              تو فقط مرد باش و انکارشان نکن...







امید های من...



آدامس های EXITهندوانه ای را بخاطر داری؟؟

همان هایی که من بی تو و تو بی من نمیخوردی

این ها همان اگزیت هایی است که از وقتی رفته ای
سهمت را نگه داشته ام...این ها امید های من هستند
امید به این که روزی برمیگردی و این اگزیت ها را که سهم توست

دوباره کنار من میخوری....


گفتند:گرسنگی نکشیدی عاشقی یادت بره...!

روزه گرفتم تا فراموشت کنم
اما...
شدی دعای افطار و حاجت سحرم....

میخواست نمانم...

تکیه داده بودم به قفسه ی سینه اش..دنیا هنوز جای ِبی امنی بود برایم.سعی می کرد به گوشم و بعد به دلم بفهماند که نباید به هیچ چیز ِ آینده فکر کرد،و نمی دانست که من سال هاست به آینده فکر نمی کنم .خندیدم .شبیه ِوقت هایی که می ترسیدم از تنهایی و بعد از ورم کردن ِچشم هام از گریه،هیستریک می خندیدم .تکیه داده بودم به قفسه ی سینه اش.به هیچ چیزفکر نمی کردم.فکر نمیکردم اما می توانستم همانجا  گریه کنم . می توانستم برای رنجش ِعمیقی که در آن لحظه قلبم را مچاله می کرد سال های ِسال اشک بریزم..اما این کار را نکردم.فقط لبخند زدم .همه چیز را قورت دادم  و دست های ِدنیا را باز گذاشتم برای ِبی رحمانه تاختن .برای  ..برای ِ شب ها و روزهای ِبعدی که به تنهایی ِهمیشگی ام لبخند خواهم زد...

یادش بخیر



یادش بخیر...
میکشیدی دست بر لبهایم
"میخندیدم"
میکشیدم دست بر لب هایت
"میخندیدی"
و بعد مثل کسی که دنبال بهانه ای برای بستن چشم هایش باشد
 سر بر شانه ی همدیگر
غرق آرامش میشدیم...

دانه دانه...

تســــبــیح میشوم زیر انگشــــتانت
دانـــه دانــــه میـــرانـــی ام
تا خــــودت را بالا ببـــــری . . .

نمیدانم...



نمیــــــــــــــدانم چگونه گم شد…
در شــــــــــهری که …
تمام خیـــــابانهایش را با هم گشتیــــــــــــم…

ازم جداش نکن....

خدایا اروم میگم بین خودمون بمونه......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ازم جداش نکن

هیس...

هـیـــس !
بیـــن خودمان باشــــد ..
× من هنوز تـ ـو را یـواشکی دوست دارم ×

پیراهن نوک مدادی...

چقدر پیراهن های مردانه  پشت ویترین مغازه ها قشنگند...

تو را که در آن ها تصور می کنم

وسوسه خریدنشان به سرم می زند...

می بینی؟

فقط مانده بود این ها نبودنت را به رخم بکشند که کشیدند...

تنهام...

برای یک ماه نبودنت را "سکوت " میکنم...

افطار با یک "عکس"

سحر با یک "خاطره" ....

 

گناه" شکستن "روزه های امسالم پای" تو"

 این" رمضان" باید هرروز غمت را "بخورم "....

 

برایت زنده میمانم....

مـــــادر بزرگ خیال می کند
هرچـه بیشتر برایش قــرص بنویسند بیشتر زنـــــده می مانـد !
مثل من ..
کــه خیال می کنـم هر چـه بیشتر برایت گریه کنم !!

دلتنگم...

دل تنگم ...
هم چون کودکی که با گریه سراغ پدرش را میگیرد
واطرفیانش با اینکه حقیقتی را میدانند او را به آغوش میکشند
و آرام دم گوش میگویند:
"غصه نخور می آیـــــــــــد...می آید..."

دروغ...

دروغ بـه خـوردمـان دادنـد دیــروزی هـا ...

امــروز دلـღـی بــه دلـღـی راه نـدارد !
بغـ ـل کـن زانــویت را " مـحکــم " ؛

امشبــ ـ ـ را هــم بـا " بغــ✘ــض " بخوابـ ـ ـ ...

دوام...

شـب کـه میـشود ...
نــبـودن هـایـت را

زیـر بـالـشـم مـیـگـذارم

و شجـاعـتـم را زیـر سـوال مـیـبـرم ...!

دوام مـی آورم تـا فـردا ؟

هیچ کس اندازه من عاشقت نمیشود...

ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !
ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ . ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ
ﺷﺪ .
ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . . .

قلبم هنوز دخترانه میتپد...


برای خودم مردی شده ام
بی صدا گریه میکنم این روز ها

در سکوتی سخت

ای دنیا مواظبم باش

قلبم

هنوز دخترانه

می تپد . . .

جهنم


خـواسـتـم بـگـویــم بـه جــهـنـم کـه رفــتـی ...

دیــدم واژه ی بــهـتـری هــم وجـــود دارد !
" بـه هــمـیـن روزهــای مـــن کـه رفــتـی "

میشناسمت...

من مردی را میشناسم که تمام دو راهی های من را ترمز میکند

و آیینه اش را تنظیم میکند درست روی "نگاه من"...

سبز که میشود تمام قرمز ها را رد میکند!!

اما...هنوز باور ندارد که من از آنچه در آیینه میبیند به او "نزدیکترم"...

مــُحــکــَمـ راهـ بــــرو دختر ...
تـــو عـــآشـِـق شـُــدے ...

جَــنــگـــیـــدے

و ...حــالا..

تـَــنــهــایـــے!

سَـــرتـــو بِـــگــیـــر بـــالا ...

اون لــیـــاقـــتــ جـَــنــگــیـــدن نـــداشــتـ..

باز هم دوستم داری؟؟؟



فکـــــر تنـــــ ـــــم را ;

از ذهنـــــت بیـــ ــرون کـــــن ...!
تنهـــــا لحظــــــ ـــه ای !!!

حالـــــادوبــ ـــاره بگـــــو ...

بـــ ـــاز هــــــــم دوستــــــ♥ــــم داری ..........؟!!!

حس بد...


چه حس بدیست
با تمام احساست

به دیدن کسی بروی

که خودش را آماده کرده تا به تو بگوید

دیگر ...

دوستت ندارد!

عاشق توام...


من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی
که سُر نخوری !
که گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
معصومانه به زمین خیره ای
چه قدر دوست داشتنی شده ای ..
حرفم را پس میگیرم
من عاشق زمستان نیستم ،
عاشق تــوام …


نمیبخشم...


نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ،
به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی ،

نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی ،

به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی ،

نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی ، بی وجدان...


خستـــه ام (!) از ایـــن دلـــدارے هـاے مجـازے دلـــم شانــه هـاے حقیقی میخــواهـد....

آوره...


توکه نباشی…
میان

سربه راهی

و

روبه راهی…

هیچکدام نیستم

آواره ام!

آیینه


آیــنــه هــم شــکــایــتــ دارد از مــن...
روی ِ خــوش مــی خــواهــد...
آیــنــه جــان ؛ نــدارم ، نــدارم ، نــدارم...

قلب گم شده...


ایـــטּ منـــم ..
دختــرے تنــــها
با قلـــــــــبے شڪــستـﮧ در دسـت
کـﮧ نیـــمـﮧ اش را دســت او گـــــــم ڪـرده اســت
به او بگویــید برگــردد
با او ڪــارے ندارم ...
فقط میــخواهم نیــمـﮧ ی دیـگر قلبــم را گـــداۓ ڪـُـنــَـ م !


پا برهنه...



بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر...